ارمیا ارمیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

ارميا خوشمزه ترين آلــــــــــــــــــــــوچـــــــه

اولين تكونها

سلام عسلم اين روزها خيلي احساس ميكنم ورجه وورجه ميكني تو دلم .اولين بار 17 شهريور بود كه خواستم لباسمو عوض كنم ديدم شكمم عقب جلو ميشه البته احساسي نداشتم زياد آخه خيلي كوچولو بودي اما حالا كه چند مدت ميگذره احساست ميكنم تكون خوردنهاتو ،خيلي بهت فكر ميكنم هم به تو كوچولو هم به داداش اميرحسين  دو بار مامان شدن خيلي سخته ها اينم مني كه خيلي وسواسم.از حالا دعا ميكنم بچه صبوري باشي داداش اميرحسين خيلي منو اذيت كرد خيلي نا آروم بود منم خيلي دست تنها بودم اما با همه شيطونيهاش خيلي عاشقشم. در مورد شما ني ني عسلم خيلي با داداشي حرف ميزنم، اسم آلوچه كه روت مونده، هميشه وقتي به اميرحسين ميگم يه داداش خوشگل مثل خودت ميخواد بياد پيشمون برات يه عالمه...
28 شهريور 1391

يه پسر شيطون

سلامممممم عزيزم بالاخره جنسيتت مشخص شد توي هفته 17 بارداري روز پنجم رفتم سونوگرافي به آقاي دكتر گفتم اول از همه جنسيت رو بگو كه خيلي عجله دارم بيچاره دكتر هم سري بهم گفت كه يه پسر شيطون ديگه هميشه فكر ميكردم بچه دومم دخمل باشه اما خوب قسمت ما اين بود يه پسر شيطون ديگه حالا بايد به فكر يه اسم برات باشم كه به اسم داداش اميرحسين جون هم بياد
18 شهريور 1391

مهمون داريم

سلام دختر يا پسر گلم اين هفته مهمون داشتم و از اونجايي كه مامانم نميدونه من باردارم و بهش نگفتم براي همين هم تا الان نتونستم سونو برم و جنسيتت بدونم ايشالا هفته آينده بتونم برم .سه شنبه با مامان جون و خاله ستايش و داداش جوني رفتيم بازار واي از كنار سيسموني فروشها رد ميشدم اينقدر دلم ميخواست حالا كه اونجام يه چند دستي بخرم اما نميشد مامانم باهام بود اما گذاشتم يه وقتي كه خودم تنها ميرم بازار يه عالمه خريد كنم خيلي دوست دارم زود نه ماه تموم شه و بياي پيشمون.
9 شهريور 1391

خوابت رو ميبينم

عزيزم هنوز نميدونم خملي يا پسملي اما خوب خيلي دوست دارم دختر باشي پريشب خوابت رو ديدم ديشب هم خوابت رو ديدم ديشب خوابه خيلي برام عجيب بود.تو خواب ديدم كه يه جايي وايساده بودم و داشتم از يه وانتي خريد ميكردم يهو يكي از دوستان دوران راهنماييم با خواهرش ديدم خيلي عجيب بود چون من فراموش كرده بودم با كيا دوست بودم اونموقع ،خلاصه اينكه دوستم و ديدم كه ذل زده بهم و باتعجب خيلي زياد داره مياد طرفم وقتي رسيد پيشم با لبخند بهش گفتم منو ميشناسي ؟اونم گفت آره كه ميشناسمت از اوضاع و احوالش پرسيدم حتي ازش پرسيدم چندتا بچه داره!كه اونم گفت دو تا و خواهرش كه كنارش وايساده بود باردار بود از خواهرش پرسيدم بچه ات چيه بهم گفت ميگن پسره!(اون قديما چون سونو و اين...
2 شهريور 1391
1